Thursday, August 7, 2008

آنقدر ستاره کشيد که...


"همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند به جز مداد سفيد، هيچ کسی به او کار نمی داد، همه می گفتند: تو به هيچ دردی نمی خوری.
 يک شب که مداد رنگی‌ها توی سياهی کاغذ گم شده بودند
 مداد سفيد تا صبح کار کرد
 ماه کشيد، مهتاب کشيد و آنقدر ستاره کشيد
 که کوچک وکوچک و کوچک‌تر شد،
 صبح توی جعبه ی مداد رنگی
جای خالی او با هيچ رنگی پر نشد"

2 comments:

Unknown said...

زیبا و پر محتوا

Anonymous said...

خیلی قشنگ بود
لذت بردم