Monday, October 1, 2012

از تعارف یک بسته‌ی‌ فندق تا درخواست کمک مالی

بعد از ظهر توی گرگ و میش هوا وقتی که داشت تاریک می‌شد کنار خیابون با ماشین توقف بسیار کوتاهی داشتم اتفاقن دوبله پارک کرده بودم و توی ماشین نشسته بودم، از سمت شاگرد بین ماشین من و ماشینی که کنار خیابون پارک بود یکی اومد جلو و زد به شیشه! من  اول حواسم بهش نبود اما بعد که با دست و چند ضربه دیگر حواس من رو متوجه خودش کرد دیدم خانم میان سال به ظاهر منظم و مرتبطی است، شیشه‌ی ماشین رو کمی آوردم پایین و پرسیدم چه امری دارید. گفت: عرضی دارم، و از توی کیف نسبتا بزرگی که در دست داشت یک بسته‌ی کوچک فندق بیرون آورد و به من گفت بفرمایید؛ من کمی مکث کردم و لبخند زدم چون اون لحظه نمی دونستم مناسبت این بسته‌ی کوچک فندق چیه! واسه همین گفتم مبارکه خانم... پیش از اینکه ادامه بدم و تشکر کنم زن که متوجه تعجب من شده بود ادامه داد اگر ممکنه چند بسته از این فندق‌ها از من بخرید! من گفتم اما مادر جان من که فندق نمی‌خوام، زن گفت که به پولش احتیاج دارم و من پرسیدم خوب حالا هر بسته رو چند می‌فروشید؟ گفت پسرم هر چی دادی این یه بهونه‌است لطفن این رو از من بگیرید و هر چه دوست داشتی بده، فقط لطفن وانمود کنید که از این بسته‌ها از من می‌خرید تو رو خدا آبروی من رو نبرید، من این پول رو برای لوازم مدرسه‌ی بچه‌ام می‌خوام! من که امروز موقع ناهار شاهد گفتگوی دو پدر و یک مادر در رابطه با هزینه‌های سرسام آور مدرسه و.... بودم کلی حالم گرفته شد :( گفتم خدا نکنه مادر من چرا باید آبروی شما رو ببرم. باشه یک بسته از اون فندق‌ها رو به من بدید. باقی فندق‌ها رو هم پیش خودتون نگه‌دارید. یه مقدار پول بهش دادم و گفتم ببخشید بیشتر از این الان نمی‌تونم بهتون بدم، اون پول رو گرفت، خیلی تشکر کرد و رفت
وقتی رفت من فکرای منفی و مثبت زیادی از احتمالاتی که ممکنه به واقعیت نزدیکتر باشند به سرم زد، به عنوان مثال فکر کردم که ممکنه فندق‌ها آلوده باشند! نباید از هر دستی توی خیابون وسیله‌ای رو گرفت بخصوص وسایل خوراکی اما راستش این مورد شبیه مواردی که شنیده بودم نبود و من حواسم جمع بود. حتمن شما هم موارد کلاهبرداری زیادی رو شنیده‌اید به عنوان مثال الان خیلی‌هاتون می‌دونیدکه اگر چیزی رو فرد ناشناسی از شما خواست بخوردید/بچشید، بنوشید یا حتا بو کنید باید صرفه نظر کنید و با صراحت تمام از این کار امنتاع کنید. چندی پیش دو زن به یک مغازه در رشت مراجعه کردند و به صاحب مغازه خرما تعارف کردند و خواستند که برای امواتشون فاتحه‌ای بخوانند. صاحب مغازه‌ی از همه جا بی خبر هم تا یکی از خرماها رو خورد از هوش رفت و وقتی به هوش اومد در بیمارستان بود! بعد معلوم شد که دو زن که قریب به یقیین همدست هم داشتند مغازه رو خالی کرده و کلی چک، پول و سفته رو برداشته و فرار کردند! اتفاق امروز البته به هیچ کدم از اون موارد خیلی منفی که شنیده بودم شبیه نبود اما من در عین مثبت نگاه کردن به این قضیه، وقتی همه‌ی این احتمالات رو که کنار هم گذاشتم به این رسیدم که اون زن در هر حال به پول نیاز داشت و به هر طریقی می‌خواست به آدما نزدیک بشه و خواسته‌ی خودش رو مطرح کنه! اون زن رفت اما من تا همین حالا که اینها رو می نویسم به این فکر می‌کنم که اون پولی که من بهش دادم چقدر بود!!! اصلن اون پول چقدر از مشکلات اون زن رو حل می‌کنه! پول چند دفتر بود؟ آیا می‌تونه با اون پول یک کیف، کفش، کتاب، روپوش، یا شاید حتا یه قمقمه‌ی آب بخره!؟ توی این همه گرونی من چقدر می‌تونستم بهش کمک کنم که شده واسه یه شب یا حتا چند ساعت خوشحال باشه و پیش بچه‌هاش شرمنده نباشه!؟ :(
حالا دارم به این بسته‌ی فندق نگاه می‌کنم که با چه حوصله و دقتی آماده شده! الان که فکرم کار نمی‌کنه و هنگ کردم اما هم اون زن دردمند و امثال اون که این روزها کم نیستند و هم کسانی که مسبب بدبختی و درد این ملت هستند رو به خدا می‌سپارم.
 به امید روزهای روشن!

No comments: